دل در انـدیـشــه آن زلـف گــره گــیـر افــتــادعـاقلان مژده که دیوانه بـه زنجـیر افـتـادخواجه هی منع من از بـاده پـرستی تـا کیچـه کند بـنده که در پـنج…
دل در انـدیـشــه آن زلـف گــره گــیـر افــتــاد | عـاقلان مژده که دیوانه بـه زنجـیر افـتـاد |
خواجه هی منع من از بـاده پـرستی تـا کی | چـه کند بـنده که در پـنجـه تـقدیر افـتـاد |
دامــنـش را ز پــی شــکــوه گــرفــتــم روزی | که زبـان از سـخـن و نطق ز تـقریر افتـاد |
گـفـتـم از مسـاله عـشـق نویسـم شـرحـی | هم ز کف نامه و هم خامه ز تحریر افتاد |
دلـــبـــر آمــد پـــی تـــعـــمــیــر دل ویــرانــم | لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتـاد |
نـامـی از جـلـوه خـورشـید جـهان آرا نیسـت | گوییا پـرده از آن حسن جـهان گیر افتـاد |
پـری از شـرم تـو از چـشم بـشر پـنهان شـد | قـمر از رشـک تـو از بـام فـلک زیر افـتـاد |
دل ز گیسوی تو بگسست و به ابرو پیوست | کار زنجیری عشق تو بـه شمشیر افتـاد |
بــس کــه بــر نـالــه دل گــوش نـدادی آخــر | هم دل از نالـه و هم نالـه ز تـاثـیر افـتـاد |
گفت زودت کشم آن شوخ فروغی و نکشـت | تـا چه کردم که چنین کار بـه تاخیر افتاد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج