چــه مـی پــرسـی ز احـوال شـرار مـا و پــروازشکه در یک نقطه طی شد جلوه انجـام و آغازشازان چـون مهر تـابـان است حسنش از زوال ایمنکـه لـغـزد پــای خــط …
چــه مـی پــرسـی ز احـوال شـرار مـا و پــروازش | که در یک نقطه طی شد جلوه انجـام و آغازش |
ازان چـون مهر تـابـان است حسنش از زوال ایمن | کـه لـغـزد پــای خــط ازچــهـره آیـیـنـه پــردازش |
بـه جـای سـبـزه گـر صـبـح قـیـامـت از زمـین روید | ز تـمـکـین زیرپـای خـود نبـیند حـسـن طـنـازش |
چـو مژگان هر دو عالم رابـه هم افکند از شوخـی | همان ناخـن زند بـر یکدگر چـشم سخـنسازش |
پـریشـان گر شود اجـزای مجـلس جـمع کن دل را | که مطرب می کند شیرازه بـاز از رشته سازش |
یـکــی بــاشــد خــط آزادی و پــروانــه کــشــتــن | قفـس افـتـاده مرغـی راکه رفـت از یاد پـروازش |
چــه گـل چـیـنـد کـنـار مـا زشـمـع نـازک انـدامـی | کـه از بــال و پـر پـروانـه بـاشـد زحـمـت گـازش |
درین یک قـطـره خـون راز عـشـقـش رانگـه دارم؟ | که تـنگی می کند این نه صدف بـر گوهر رازش |
مـگـر درخـواب بــیـنـد وصـل گـل، کـوتــاه پــروازی | که هم در آشیان خود بود چون چشم، پروازش |
لبش راه سخن بسته است بر عاشق، ولی دارد | ز هر مژگان زبـانی در دهن چشم سخنسازش |
چـه خـواهد شد سرانجـام دل مومین من صائب؟ | که خـارا سینه کبـک است پـیش چـنگل بـازش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج