سـکـه رخــســار مـا جــز زر مـبــادا بــی شـمـادر تـک دریـای دل گـوهـر مـبــادا بــی شـمـاشاخه های باغ شادی کان قوی تازه ست و ترخـشـک بـادا بـی شما و …
سـکـه رخــســار مـا جــز زر مـبــادا بــی شـمـا | در تـک دریـای دل گـوهـر مـبــادا بــی شـمـا |
شاخه های باغ شادی کان قوی تازه ست و تر | خـشـک بـادا بـی شما و تـر مبـادا بـی شما |
این همای دل که خـو کردسـت در سـایه شـما | جــز مـیـان شــعــلـه آذر مـبــادا بــی شــمـا |
دیدمش بـیمار جـان را گفتـمش چـونی خوشی | هین بگو چون نیست میوه بـرمبـادا بی شما |
روز مـن تــابــیـد جــان و در خـیـالـش بــنـگـریـد | گفت رنج صعب من خوشتـر مبـادا بـی شما |
چـون شـما و جـملـه خـلـقـان نقـش های آزرند | نــقــش هــای آزر و آزر مــبــادا بــی شــمــا |
جـرعـه جـرعه مر جـگر را جـام آتـش می دهیم | کـاین جـگر را شـربـت کوثـر مبـادا بـی شـما |
صـد هزاران جـان فـدا شـد از پـی بـاده الـسـت | عقل گوید کان می ام در سر مبادا بی شما |
هر دو ده یعـنی دو کون از بـوی تـو رونق گرفـت | در دو ده این چـاکـرت مهتـر مبـادا بـی شـما |
چـشـم را صـد پــر ز نـور از بــهـر دیـدار تـوسـت | ای که هر دو چشم را یک پر مبـادا بی شما |
بـی شما هر موی ما گر سنجـر و خسرو شوند | خـسـرو شاهنشه و سنجـر مبـادا بـی شما |
تـا فـراق شـمس تـبـریزی همی خـنجـر کـشـد | دست های گل بـجـز خـنجـر مبـادا بـی شما |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج