شـکارانداز صـیادی که من هسـتـم نظر بـازشز گـیـرایـی نـریـزد خـون صـیـد از چـنـگـل بــازشبه صد بی تابی یوسف ز خلوت می دود بیروناگـر در خــانـه آیـیـنـه…
شـکارانداز صـیادی که من هسـتـم نظر بـازش | ز گـیـرایـی نـریـزد خـون صـیـد از چـنـگـل بــازش |
به صد بی تابی یوسف ز خلوت می دود بیرون | اگـر در خــانـه آیـیـنـه گـردد عـکـس دمـســازش |
ز راه آب چــون دزدان رودســرو چــمـن بــیـرون | به هر گلشن که گردد جلوه گر سرو سرافرازش |
خــدا از آفــت نــزدیـکــی ایـن ره را نــگــه دارد | کـه مـن کـیـفـیـت انـجــام مـی یـابــم ز آغـازش |
مشو نومید از لطفش بـه خواری ها که پـرتو را | به خاک ار افکند خورشید،بـا خود می برد بـازش |
اگـر صـد بـار بـرخـیزد، همان بـر خـاک بـنشـیند | بـه بـال دیگـران هـرکـس بـود چـون تـیر پـروازش |
مـگـر مـژگـان گـیرایش عـنـان داری کـنـد، ورنـه | نـگــه مـی لـغــزد از رخــســاره آیـیـنـه پــردازش |
ســر ســودا نــدارد بــی نـیـازیـهـای او صــائب | وگرنه می فـروشـم من دو عـالم رابـه یک نازش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج