نـیـسـت از زخـم زبـان پـروا دل بـی تـاب رامـانـع از گـردش نـگـردد خــار و خــس گـرداب راتـیـغ را نـتــوان بــرآوردن ز زخـم مـا بــه زوراز زمـیـن تــشـ…
نـیـسـت از زخـم زبـان پـروا دل بـی تـاب را | مـانـع از گـردش نـگـردد خــار و خــس گـرداب را |
تـیـغ را نـتــوان بــرآوردن ز زخـم مـا بــه زور | از زمـیـن تــشـنـه بــیـرون شــد نـبــاشــد آب را |
جـوهر ذاتـی اسـت مستـغنی ز نور عاریت | روغـنـی حـاجـت نـبــاشـد گـوهـر شـب تــاب را |
قـامت خـم زندگـی را می کـند پـا در رکـاب | مـی گـذارد پــل در آتـش نـعـل ایـن سـیـلـاب را |
می کند فکر متـین کج بـحـث را کوتـه زبـان | از کـــجـــی زور نــهــنــگ آرد بـــرون قـــلــاب را |
لب ز حرف شکوه بـستن تـلخ دارد کام من | وقت زخمی خوش که بیرون می دهد خوناب را |
دل منه بـر اخـتـر دولت که در هر صـبـحـدم | مـشــرق دیـگـر بــود خــورشــیـد عـالـمـتــاب را |
نقد خود را نسیه می سازد ز کوته دیدگی | بـا چـراغ آن کـس کـه جـوید گوهر شـب تـاب را |
سـینه خـود صـائب از گرد کـدورت پـاک کن | صـاف اگـر بـا خـویش خـواهی سـینه احـبـاب را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج