نـشـد روشـن چــراغـم از عـذار آتــش انـدودشمـگـر چــشــمـی دهـم درمـوســم خــط آب ازدودشاجـابــتــهـاسـت درطـالـع دعـای دامـن شـب رایـکــی صــد شــد ا…
نـشـد روشـن چــراغـم از عـذار آتــش انـدودش | مـگـر چــشــمـی دهـم درمـوســم خــط آب ازدودش |
اجـابــتــهـاسـت درطـالـع دعـای دامـن شـب را | یـکــی صــد شــد امـیـد مــن زخــط عــنـبــر آلــودش |
دل سـنگـش کـجـا بـرتـشـنه دیدار می سـوزد؟ | سـبـکـدسـتـی کـه بـرمـی آیـد از آییـنـه مـقـصـودش |
بــه دوری از حــریـم اونـشــد قـطــع امـیـد مـن | که برگردد به محفل شمع، چون خامش کنی زودش |
ز احـسـان نـهانی جـان سـایل تـازه مـی گـردد | خـوشـا زخـمی که سـازد خـنده پـنهان نمکـسـودش |
مدان چون تـنگدستـان جـهان محتـاج عاشق را | کــه یـاد از بــی نـیـازی مــی دهـد روی زر انــدودش |
مـزن مـهـر خـمـوشـی بـر دهن آتـش زبـانـان را | کـز ایـن روزن بــرآیـد دود چــون ســازنـد مـسـدودش |
بــر هـمــن ازحــضــور بــت دل آســوده ای دارد | نبـاشد دل بـه جـان آن راکه درغیب اسـت معبـودش |
چه بگشاید ز خلق سفله صائب، ما و درگاهی | کـه هر موری سـلیمان می شـود از سـفـره جـودش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج