از غـبـار خـط رخ آن مـاه مـی بـالـد بـه خـویشآنچـنان کز گرد لشکر شاه می بـالد بـه خویشتـامبـدل شـد بـه خـط زلفش دلم آسـوده شـدراهـرو از مـنـزل کـوتـاه…
از غـبـار خـط رخ آن مـاه مـی بـالـد بـه خـویش | آنچـنان کز گرد لشکر شاه می بـالد بـه خویش |
تـامبـدل شـد بـه خـط زلفش دلم آسـوده شـد | راهـرو از مـنـزل کـوتـاه مـی بــالـد بــه خـویـش |
پـشـت آن لب زودتـر گـردید سـبـز از عـارضـش | بـرلب جو سبزه خاطر خواه می بـالد به خویش |
آنچـنان کز طـوق قـمری سـرو رعـنا می شـود | هرقـدر دل تـنگ گـردد آه می بـالـد بـه خـویش |
نیل چشم زخم، خوبی را دعای جوشن است | ازسـیه بـخـتـی دل آگـاه مـی بـالـد بـه خـویش |
تـشنگی گردد ز احـسـان تـهی چـشـمان زیاد | وای بـرکشتـی کزآب چـاه می بـالد بـه خویش |
زود مــی آیــد بــســر دوران آن کــوتــاه بــیــن | کز فروغ عـاریت چـون ماه می بـالد بـه خـویش |
فـربـه از مـدح سـبـک مـغـزان نفـس خـسـیس | این ستور خوش علف ازکاه می بالد به خویش |
زود مـی گـردد ز حـال خـویش حـسـن عـاریـت | ماه ازان، گه می گدازد گاه می بـالد به خویش |
دربــلــنـدی گــرچــه مـی بــیـنـد زوال آفــتــاب | همچـنان نادان زعـزو جـاه می بـالد بـه خـویش |
اهـل هـمـت کـاسـه مـحـتـاج را خـواهـد تـهی | مـهـر تـابـان از گـداز مـاه مـی بـالـد بـه خـویش |
ناخـن دخـل است صائب بـاعث جـوش سخـن | آنچـنان کز کاوش آب چـاه می بـالد بـه خـویش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج