مــی رســد هــر دم مــرا از چـــرخ آزاری جـــدامی خـلد در دیده من هر نفس خـاری جـدااز مـتــاع عــاریـت بــر خــود دکــانـی چــیـده اموام خود خواهد ز م…
مــی رســد هــر دم مــرا از چـــرخ آزاری جـــدا | می خـلد در دیده من هر نفس خـاری جـدا |
از مـتــاع عــاریـت بــر خــود دکــانـی چــیـده ام | وام خود خواهد ز من هر دم طلبـکاری جـدا |
چـون گنهکاری که هر سـاعت ازو عضـوی بـرند | چرخ سنگین دل ز من هر دم کند یاری جدا |
نیست ممکن جـان پـر افسوس من خالی شود | گـر شـود هر مـوی مـن آه شـرر بـاری جـدا |
تا شدم بی عشق، می لرزم به جان خویشتن | هـیـچ بــیـمـاری نـگـردد از پــرسـتـاری جـدا |
دست من چون خار دیوارست از گل بـی نصیب | ور نـه دارد دامـن گـل هـر سـر خـاری جــدا |
نه همین خـورشید سرگرم اسـت از سودای او | عــشــق دارد در دل هــر ذره بــازاری جــدا |
حـسـن سـرکش، کافر از جـوش هواداران شود | دارد از هـر طـوق قـمـری سـرو زنـاری جــدا |
قـطـع امید از حـیات تـلخ بـر من مشـکل اسـت | وای بـر آن کس که گردد از شـکـرزاری جـدا |
تـکیه بـر پـیوند جـان و تـن مکن صائب که چـرخ | این چنین پیوندها کرده است بـسیاری جدا |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج