هر که می کوشد بـه تـعمیر تـن ویران خویشگـل ز غـفـلـت مـی زنـد بـر رخـنـه زنـدان خـویشسـاده لـوحـی کـز دوا انگـیز شـهوت می کـندمـیکـنـد بـیـدار دشـمـن …
هر که می کوشد بـه تـعمیر تـن ویران خویش | گـل ز غـفـلـت مـی زنـد بـر رخـنـه زنـدان خـویش |
سـاده لـوحـی کـز دوا انگـیز شـهوت می کـند | مـیکـنـد بـیـدار دشـمـن رابـه قـصـد جـان خـویش |
در حــنـا بــنـدد ز غـفـلـت پــای خـواب آلـود را | هـرکـه دارد ســعــی در رنـگـیـن دکــان خــویـش |
مـی شـود گـنـجـینـه گـوهر حـریم سـینه اش | می کشد چون کوه هرکس پای در دامان خویش |
خـضـر ره گم کـرده ای هرگز درین وادی نشـد | چـون جـرس دارم دلی صد چـاک از فغان خـویش |
درد را درمـان کـنـد دنـدان فـشـردن بــر جــگـر | از طبـیبـان چند جست و جو کنی درمان خویش؟ |
از دلـم شـد خـارخـار شـادمـانـی ریـشـه کـن | غنچـه تـا زد غوطـه در خـون ازلب خـندان خـویش |
چون نکردی راست کار خود به قد چون سنان | گـویی از مـیدان بـبـر بـاقـد چـون چـوگـان خـویش |
دست جـرأت خون ناحـق را بـلند افتـاده است | قـاتـل مـا جـمـع می سـازد عـبـث دامـان خـویش |
یوسـفسـتـان اسـت عالم بـرنظـر پـوشـیدگان | در بــهـشـت افـتــاده ام از دیـده حـیـران خـویـش |
صدق پـیش آور که صبـح صادق از صدق طلب | از تــنــور ســرد آرد گــرم بــیــرون نــان خــویــش |
جـمـع سـازد بــرگ عـیـش ازبـهـر تـاراج خـزان | در بـهار آن کس که می بـندد دربـسـتـان خـویش |
تـا زنار چـاره جـویان بـی نیازم سـاخـتـه است | نازعـیسـی می کـشـم ازدرد بـی درمـان خـویش |
چـون شـرر صـائب نـثـار آتــشـیـن رویـی نـمـا | در گره تـا چند خواهی بـست نقد جـان خویش ؟ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج