بـر سر راه تو افتـاده سری نیست که نیستخـون عـشـاق تـو در ره گذری نیسـت کـه نیسـتغیرت عـشـق عـیان خـون مرا خـواهد ریخـتکه نهان بـا تـو کسی را نظری نیسـ…
بـر سر راه تو افتـاده سری نیست که نیست | خـون عـشـاق تـو در ره گذری نیسـت کـه نیسـت |
غیرت عـشـق عـیان خـون مرا خـواهد ریخـت | که نهان بـا تـو کسی را نظری نیسـت که نیسـت |
مـن نه تـنها ز سـر زلـف تـو مـجـنـونـم و بـس | شور آن سلسله در هیچ سری نیست که نیست |
نـه هـمـیـن لـالـه بــه دل داغ تـو دارد ای گـل | داغ سـودای رخـت بـر جـگری نیسـت کـه نیسـت |
اثـــری آه ســـحـــر در تــــو نـــدارد، فـــریـــاد | ور نـه آه سـحــری را اثــری نـیـسـت کـه نـیـسـت |
سـیل اشـک ار بـکـنـد خـانه مـردم نه عـجـب | کز غمت گریه کنان چـشم تـری نیست که نیست |
جـز شـب تـیره مـا را کـه ز پـی روزی نیسـت | پـی هر شام سیاهی سحـری نیسـت که نیست |
چـون خـرامـی، بـه قـفـا از ره رحـمـت بــنـگـر | کز پـی ات دیده حـسرت نگری نیسـت که نیسـت |
بـی خبـر شو اگر از دوست خبـر می خواهی | زان که در بـی خبـری ها خبـری نیست که نیست |
تـرک سـر تـا نـکـنی پـای مـنـه در ره عـشـق | کـه درین وادی حـیرت خـطـری نیسـت که نیسـت |
من مسکین نه همین خاک درش می بوسم | خـاک بــوس در او تـاجـوری نـیـسـت کـه نـیـسـت |
قـابــل بــنـدگـی خـواجــه نـگـردیـد افـسـوس | ور نه در طـبـع فـروغـی هنری نیسـت کـه نیسـت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج