جـرعه یی می نخـورده از دستـشبـیخـودم کـرد نرگـس مـسـتـشهرکه از جـام عشـق او می خـوردتوبـه گر سنگ بـود بـشکستشبـکـسـی مبـتـلا شـدم که نرسـتمرغ از دام و…
جـرعه یی می نخـورده از دستـش | بـیخـودم کـرد نرگـس مـسـتـش |
هرکه از جـام عشـق او می خـورد | توبـه گر سنگ بـود بـشکستش |
بـکـسـی مبـتـلا شـدم که نرسـت | مرغ از دام و ماهی از شستـش |
بــهـمـه جــای مـی رود حــکـمـش | بـهمه کس همی رسد دستش |
از عــنـایـت مــپــرس کآن مـعــنـی | نیست در حق بنده گر هستش |
هرکه عاشق نشد، بـدامن دوست | نـرسـد دسـت همـت پـسـتـش |
سیف از مشک بوی دوست شنید | بـر گریبـان خـویشـتـن بـسـتـش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج