رفــت آن روز کــه دامــان بــهـار از دســتــمرفت چـون بـرگ خـزان دیده قرار از دسـتـمگـر چـه چـون مـوج ز دریـا بـه کـنـار افـتـادملـلـه الـحـمد نرفـتـه…
رفــت آن روز کــه دامــان بــهـار از دســتــم | رفت چـون بـرگ خـزان دیده قرار از دسـتـم |
گـر چـه چـون مـوج ز دریـا بـه کـنـار افـتـادم | لـلـه الـحـمد نرفـتـه اسـت کـنار از دسـتـم |
به سبکدستی من نیست کس از جانبازان | می جهد خرده جان همچو شرار از دستم |
می بـرد دست و دل از کار غزالش، تـرسم | کـه بـه یـکـبـار رود دام و شـکـار از دسـتـم |
از رگ ابــر قـلـم بـس کـه فـشـانـدم گـوهـر | چون صدف شد دل بـحر آبـله دار از دستم |
خـون ناحـق شوم آنجـا که فتـد بـر سر، کار | رفـتـه هر چـند کـه گـیرایی کـار از دسـتـم |
تـوتـیا می شـود آیینه ز جـان سـخـتـی من | سـنـگ بـر سـیـنـه زنـد آینـه دار از دسـتـم |
تــا بــر آن چـاک گـریـبــان نـظـر افـتــاد مـرا | رفـت ســر رشـتــه آرام و قـرار از دســتــم |
صائب از زخـم ندامت جـگرم شد صد چـاک | سـینه موری اگـر گـشـت فـگـار از دسـتـم |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج