گرنه خورشید فلک خاک نشین ره تستپس چرا هر سحر افتاده به جولان گه تستهر کجـا می گذری شـعله آه دل ماسـتهر طـرف می نگـری جـلـوه روی مـه تـسـتخـاک درگاه تـ…
گرنه خورشید فلک خاک نشین ره تست | پس چرا هر سحر افتاده به جولان گه تست |
هر کجـا می گذری شـعله آه دل ماسـت | هر طـرف می نگـری جـلـوه روی مـه تـسـت |
خـاک درگاه تـو سر منزل آسودگی است | نیک بـخت آن سر شوریده که بر درگه تست |
دیده تـا زلـف و زنـخـدان تـو را یوسـف دل | گـاه در گـوشـه زندان و گهی در چـه تـسـت |
هیچـم از کـار دل غـمزده آگـاهی نیسـت | تــا مـرا آگــهـی از غــمـزه کــارآگـه تــســت |
کاشکی خون مرا تـیغ محـبـت می ریخت | بـر سـر خـاک شـهیدی که زیارت گه تـسـت |
تـو سـهی سـرو خـرامان ز کجـا می آیی | که دل و جـان فروغی همه جـا همره تـست |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج