آن که دارم در نظر دامن بـه کف پـیچـیدنشمـی بـرد گـیرایی از خـوانهای نـاحـق، دیدنـشچون تـواند دیده گستـاخ من بـی پـرده دید؟آن کـه نـتـوان سـیر دیدن در …
آن که دارم در نظر دامن بـه کف پـیچـیدنش | مـی بـرد گـیرایی از خـوانهای نـاحـق، دیدنـش |
چون تـواند دیده گستـاخ من بـی پـرده دید؟ | آن کـه نـتـوان سـیر دیدن در نـظـر پـوشـیدنـش |
از زمین بوسش دهنها می شود تنگ شکر | تـا چـه لـذتـهـا بــود درکـنـج لـب بــوسـیـدنـش |
پـیرهن را چون قبـا از سینه چاکان می کند | از شـراب لـالـه گـون چـون شـاخ گـل بـالیدنش |
هـیچ کـس یارب هـدف تـیر هـوایی را مـبـاد | نیست یک ساعت بـجـا دل از پـریشان دیدنش |
یوسـفی کز انتـظارش دیده من شد سـفید | پــلـه مـیـزان یـدبــیـضـا شـد از سـنـجــیـدنـش |
درسـر هرکـس کـند سـودای لـیلی آشـیان | هست چون مجنون بـه پـای مرغ سرخاریدنش |
هر دل مجـروح کز مه طلعتـی بـاشـد کبـاب | هسـت در مهتـاب گشتـن در نمک خـوابـیدنش |
هرکه بـر سـر می کشـد رطـل گران آفـتـاب | می رسد چون صبح صادق بر جهان خندیدنش |
می شـمارد گر چـه خـودرا سـرو از آزادگـان | شـاهد گـویاسـت بـر دلـبـسـتـگـی، لـرزیدنـش |
هرکه را مسـتـانه شـوق کعبـه در راه افکند | کــار طــی الــارض مـی آیـد ز هـر لـغــزیـدنـش |
هـرکـه از خـواب گـران بـیـخـودی بـیدار شـد | چشم واکردن بـود، چشم از جهان پـوشیدنش |
گر بـه ظاهر یار صائب سرگران افتاده است | بـه زصـد لـطـف نـمـایان اسـت پـنـهان دیدنـش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج