شباهنگام دلم بغضی نفس گیر میکند
به چشمانم دو دریا را عنایت میکند
مرا تنهاتر از عزلت گزینان میکند
و در گردباد مشکل ها رهایم میکند
و چون جلاد بی سر تازیانه میزند
به جرم هر گناهم میزند،هی میزند
گهی بر چشم و گه بر دست و پایم میزند
گهی بر صورت و گه بر دهانم میزند
ز درد تازیانه،سخت افکارم پریشانند
دهانم خشک و چشمان سخت گریانند
و چشمان ز وحشت سخت درخشانند
و جان و روح از این جان سختیم بسیار حیرانند
که ناگه آسمان رعدی زد و فهماند به من خوابست
و زین پس از گناهی جان مجازاتست
و بعد از مرگ جز خوبی،هرآنچه هست همه دردست
همه فانی و آنچه هست ،خداوندگار مهربانست…
به چشمانم دو دریا را عنایت میکند
مرا تنهاتر از عزلت گزینان میکند
و در گردباد مشکل ها رهایم میکند
و چون جلاد بی سر تازیانه میزند
به جرم هر گناهم میزند،هی میزند
گهی بر چشم و گه بر دست و پایم میزند
گهی بر صورت و گه بر دهانم میزند
ز درد تازیانه،سخت افکارم پریشانند
دهانم خشک و چشمان سخت گریانند
و چشمان ز وحشت سخت درخشانند
و جان و روح از این جان سختیم بسیار حیرانند
که ناگه آسمان رعدی زد و فهماند به من خوابست
و زین پس از گناهی جان مجازاتست
و بعد از مرگ جز خوبی،هرآنچه هست همه دردست
همه فانی و آنچه هست ،خداوندگار مهربانست…
شاعر شقایق یزدانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو