با حوصله، بي حوصله در كنج خلوتت
كز ميكني، ميخندي از غمهاي نكبتت!
كز ميكني، ميخندي از غمهاي نكبتت!
معموليِ خندانِ ساكت! در سرت ولي
شك كرده اي بر رازهاي پوچ خلقتت
روتين، خشن يا بيخيال از هرچه مرّگي
يك زندگي؛ رنگِ همين زردي كه صورتت…
خالي ترين يا پُر ترين… فرقي نميكند
هر نيمه اش لب پَر شده ليوان قسمتت
شاعر شدي؛ دلخسته از دنياي لوسِ شاد
گم ميشوي در گم ترين ابعاد حسرتت
يك روز هم… شايد همين فرداي روشنت
تبديل به يك بت شوي كه: “درس عبرتت!”
شاعر شعله مظفري
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو