1- کاروان می تازد اینجا ساربانی بایدَش
هر نفر در ره یقین سود و زیانی بایدَش
2- عقل می باید که از آید به بایدها رسد
آید آن مستقبل و روز و مکانی بایدَش
3- کار یک عقل ِ سلیم ِ آگه از فردای اوست
روز فردایش نگو شاید تبانی بایدَش
4- ناید آن روزی که بر ماضی در آنجا غم خوری
بهر جبران پیش او بی شک زمانی نایدَش
5- اشتر خوابیده و غافل ز راه ساربان
گمره است و خاسر و با تشنگانی بایدَش
6- ساربان با کاروان ِ عاشق خود همدم است
روز اتراق است و آنجا عاشقانی بایدَش
7- سُفره ی عشق است و روزی ، وقف عاشق تا ابد
قربت معشوق و جای وقف و کانی بایدَش
8- از همین حالا به دل با او چه حالی می کنیم ؟
حال عشّاق است و یک روح و روانی بایدَش
9- مِی در این ساغر همان عشق است و عاشق مست او
حال مستان است و در دل این و آنی بایدَش
10- آن همان یک لحظه ی لطف است و این باشد قلم
بهر آن یک لحظه اینجا فصل ِ فانی بایدَش
11- فصل از این دلبستگی بی حبّ و بغض و کینه ای
بی ریا و مخلص و اخلاص ِ جانی بایدَش
12- عاشق وحشی به یاد لحظه ای از لطف اوست
تا رسد میلاد نو مرز و کرانی بایدَش
13- عرض این مرز و کران هم عرض عمر فانی است
ای دل ِ بی تاب ما ، آه و فغانی بایدَش
14- این همه فریاد دل ذکر است و یاد و شُکر از او
با عمل در زندگی ، شُکر ِعیانی بایدَش
شاعر شجاع الدین شقاقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو