شب ِ شیدایی
1- مرز آن دیروز و امروزم ، شبی است
نقطه ی عطف است و در جانم ، تبی است
2- درد فصلی هست و احوالی غریب
نیک می دانم که درمانم ، لبی است
3- اتصالی هست و همچون بوسه نیست
وصلت دل هست و امداد ، حقی است
4- گِل تقی دل هم نقی دور از وصال
جنگ و صلحی هست و دوران ، بدی است
5- جنگ با نفسی که گِل در بند اوست
صلح با عشق و خداوند و نبی است
6- عشق آن شب در درون دل نشست
میل ِ معشوق است و الطاف ، شهی است
7- مطلبم دل گشت و شد تحویل ِ او
حال تسکین است و دلها را ، شـَفی است
8- با خدا خلوت دعایی شد از او
شد قلم دیوانه در دستم ، دَدی است
9- وِل شده عاشق شده وحشی شده
قول عاشق ذکر و یاد ِ ، بی حدی است
شاعر شجاع الدین شقاقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو