(ساقی بگوی)
تا از مه تو نور بتاباند، روی
این خسته دل انداخت به چوگانت، گوی
تا از رخ تو ناز برانداخت، موی
این برده دل انداخت به بیداد، بوی
ای سوز نهانخانه ی اسرار بساز
تو راز مگوی سخن عشق بگوی!
دلجویی حور و قد طوبی لب جوی۱
تو از مه تامی به سر بام بجوی
فریاد قریبان به غریبی برسان
بیداد غریبیم رساندم به گلوی
درمان پریشانی جانم برسان
از زلف پریشان برسانم به سبوی
اینجا همه لاف از سخن عشق زنند
(ساقی) تو از آن جام که مستیم بگوی
۱: سایه طوبی و دلجویی حور و لب جوی * به هوای سر کوی تو برفت از یادم. از حافظ
شاعر شاهرخ رهبری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو