به نام یگانهسرایندهی دیوان هستی
از دلِ شب؛ تا به مهرِ بامِ عشق*
بود بیدار این دلِ همگامِ عشق
در شبِ شور و تپش، افتاد بر
ساحلِ سینه، صدای گامِ عشق
زیر و رو میکرد و آشفته، مرا
هر تپش؛ با هر نفس، آلامِ عشق
دردی از جنسِ محبّت، در دلم
نقش بست از: خاطراتِ شامِ عشق
نبضِ حسّ ما، در این آشوب دل
بود، سرمست از: مُدامِ جامِ عشق
بر لبم، گلبوسههای عاشقی
مینشاندی، با لبی، از کامِ عشق
ثبت میکردی مرا، در دفتری
جنسِ احساسِ صفای نامِ عشق
کرد قلبم را، پُر از شورش، دلت
گشت تا همواره دل، در دامِ عشق
خاطراتِ موجِ آشوبِ عطش
هست با دریای ناآرامِ عشق
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
*پ.ن:
بام:
( اِ.) صبح؛ پگاه. ( اِ.) پوشش بالایی ساختمان.
در اینجا هر دو مفهوم مصداق دارد.

