“گفتم تو از کجایی “در بزم آشنائی
گفتا ز سرزمینی در شاُن کبریائی
گفتا ز سرزمینی در شاُن کبریائی
گفتم چگونه بر من راهی ز دل گشودی؟
گفتا خدا بداند بر بنده اش روائی
گفتم تو با کتابی دل از کفم ربودی
گفتا به جد تو خوانش از بند تا رهائی
گفتم شراب سرخی بر من عطا نمودی
گفتا بنوش جانم در حمد و هر ثنائی
گفتم که خسته هستم از عشق های واهی
گفتا تویی مسیحا در جان بی ریائی
گفتم بیا رقم زن فردای دیگری را
گفتا به من توکل گر اهل هر دعائی
گفتم که دردِمن را درمان می توانی؟
گفتا به صبر، سازِش،گر طالبی شفائی
گفتم ز مهر او هم بس ناامید گشتم
گفتا امیدواری!…در رسمِ هر جدائی
گفتم دگر ندارم طاقت به زخم دل را
گفتا ز پروانه جو آیین جان فدائی
گفتم چگونه هستم در عشق و درک شادی؟
گفتا به شعر مانی در هر غزل سرائی
گفتم ز عقل جستم راهی به عشق و مستی
گفتا که عشق دارد با عقل هم صفائی
شاعر شادي بلكامه
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو