اسبِ امّیدِ مرا می تاختی
خود چگونه از نفس انداختی؟
خود چگونه از نفس انداختی؟
بعدِ عمری وصله های عشق را
پاره اش کردی و دور انداختی
آن بهشتی را که عمری ساختم
فصلِ پاییزش جهنم ساختی
من ببازم هم نخواهی بُرد پس
نازنینم ! دستِ آخر باختی
خاطراتم را به شک انداختی
عاشقی را مثلِ من نشناختی
یک صدا از عمقِ جان می خوانَدَم
زیرِ آسی، شاهِ دل، انداختی
خانه ات آباد می بایست ازو
می گرفتی دل، نه دل می باختی
#سیدیونسناصری
#سینا
شاعر سید یونس ناصری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو