بگو به آب دوباره به جوی برگردد
به روی شب زده ام آبروی برگردد
تو رفته ای و شب تیره آرزو دارد
به سوت و کوریش آن ماهروی برگردد
پرنده رفت نیاید به این طرف هرگز
اگر چه حکم کند غیب گوی برگردد
بعید نیست اگر دست خالی از راهت !
قدم گذاشته بر جستجوی برگردد
پلنگ زخمی نقش پتو گمان نکنم
بدون ماه به خلق نکوی برگردد
شکست خورده ی از غم بعید می دانم
به پای میز چنین گفتگوی برگردد
شبیه شانس پریدی چنانچه اقبالت
نمی شود که به این سمت و سوی برگردد
2
دیوارها ،دیوارها ،دیوارها ،حتی
از چشم های گیج من بیزار ها حتی
یک روز بالا می روند آرام تا مهتاب
از من برای دلخوشی ،آوارها حتی
از یاد خود بردند بعد از مستی بسیار
مثل غمی تنها مرا هوشیار ها حتی
در خواب خرگوشی به سر بردند صبرم را
پشت سکوت لب به لب بیدار ها حتی .
حالا چه فرقی می کند من را بخوانی تو
از تیتر جنجالی ترین اخبار ها حتی .
اینجا قفس با آسمان فرقی ندارد تا
نگذشته اند از لاشه ام کفتار ها حتی .
دیوانه بازی خودت را پس مگیر از من
ما را نمی خواهند اگر هنجار ها حتی…
3
باور مکن که زندگی از مرگ , بهتر است
این طرز فکر , نوع ِغم انگیز ِباور است
دنیا به وفق حال تو بود و برای من
تا بوده تا به هست همیشه ستمگر است
بوی زوال می وزد از دور سمت من
گلهای دامن تو اگر چه معطر است
گلهای دامن تو اگر چه شبیه به _
دروازه های باز به آغوش ِ قمصر است
با من به هم زدی تو به دعوای زرگری !
دستت به زیر کاسه ی یک شخص دیگر است
با این نگاه خیره به زخمم نمک مپاش
با چشم خود که سخت ترین نوع کیفر است
پایان ِ آن نوشته شده این نبرد تا _
در دست ِمن عصا و تو دستت به خنجر است
در خاک و خون دمیده دلم راکه حس کنم
جنگ میان عشق و جنون نابرابر است
4
شبیه آینه ای که به نور وابسته است
دلم به هرم نفس های روشنت بسته است
به چپ نویسی ابیات من نگاه مکن
که عشق علت ِاشعار دست و پا بسته است
شبیه کشتی درهم شکسته ِعاشق ِتو
به گل نشسته ولی نا امید ننشسته است
بیا و شورِغزلهای کهنه ی من باش
بیا که گوش زمان از سکوت تو خسته است
فریب خوردم و دل دادم و نفهمیدم
که دست های زیادی به روی هر دست است
فریب خوردم و راه آمدم , نفهمیدم
که ماجرای من و تو مسیر بن بست است
نه راه رفتن و نه روی بازگشتن داشت
پرنده ای که به تنگ غروب پیوسته است
سید مهدی نژادهاشمی
به روی شب زده ام آبروی برگردد
تو رفته ای و شب تیره آرزو دارد
به سوت و کوریش آن ماهروی برگردد
پرنده رفت نیاید به این طرف هرگز
اگر چه حکم کند غیب گوی برگردد
بعید نیست اگر دست خالی از راهت !
قدم گذاشته بر جستجوی برگردد
پلنگ زخمی نقش پتو گمان نکنم
بدون ماه به خلق نکوی برگردد
شکست خورده ی از غم بعید می دانم
به پای میز چنین گفتگوی برگردد
شبیه شانس پریدی چنانچه اقبالت
نمی شود که به این سمت و سوی برگردد
2
دیوارها ،دیوارها ،دیوارها ،حتی
از چشم های گیج من بیزار ها حتی
یک روز بالا می روند آرام تا مهتاب
از من برای دلخوشی ،آوارها حتی
از یاد خود بردند بعد از مستی بسیار
مثل غمی تنها مرا هوشیار ها حتی
در خواب خرگوشی به سر بردند صبرم را
پشت سکوت لب به لب بیدار ها حتی .
حالا چه فرقی می کند من را بخوانی تو
از تیتر جنجالی ترین اخبار ها حتی .
اینجا قفس با آسمان فرقی ندارد تا
نگذشته اند از لاشه ام کفتار ها حتی .
دیوانه بازی خودت را پس مگیر از من
ما را نمی خواهند اگر هنجار ها حتی…
3
باور مکن که زندگی از مرگ , بهتر است
این طرز فکر , نوع ِغم انگیز ِباور است
دنیا به وفق حال تو بود و برای من
تا بوده تا به هست همیشه ستمگر است
بوی زوال می وزد از دور سمت من
گلهای دامن تو اگر چه معطر است
گلهای دامن تو اگر چه شبیه به _
دروازه های باز به آغوش ِ قمصر است
با من به هم زدی تو به دعوای زرگری !
دستت به زیر کاسه ی یک شخص دیگر است
با این نگاه خیره به زخمم نمک مپاش
با چشم خود که سخت ترین نوع کیفر است
پایان ِ آن نوشته شده این نبرد تا _
در دست ِمن عصا و تو دستت به خنجر است
در خاک و خون دمیده دلم راکه حس کنم
جنگ میان عشق و جنون نابرابر است
4
شبیه آینه ای که به نور وابسته است
دلم به هرم نفس های روشنت بسته است
به چپ نویسی ابیات من نگاه مکن
که عشق علت ِاشعار دست و پا بسته است
شبیه کشتی درهم شکسته ِعاشق ِتو
به گل نشسته ولی نا امید ننشسته است
بیا و شورِغزلهای کهنه ی من باش
بیا که گوش زمان از سکوت تو خسته است
فریب خوردم و دل دادم و نفهمیدم
که دست های زیادی به روی هر دست است
فریب خوردم و راه آمدم , نفهمیدم
که ماجرای من و تو مسیر بن بست است
نه راه رفتن و نه روی بازگشتن داشت
پرنده ای که به تنگ غروب پیوسته است
سید مهدی نژادهاشمی
شاعر سید مهدی نژاد هاشمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو