این شراب از چیست که می سوزد از هرمش گلویم
عقل و هوشم را به نازت برده ای /دیوانه ای در _
هفت شهر ناکجا آباد تو بی آبرویم
موبه مو باسایه ی خود می زنی حرف دلت را
من توأم یا تو منی آنکه نشسته روبرویم
نقش ماه کاملت در پوستین شب دمادم
چنگ می ساید پلنگی را که من محتاج اویم
راه گم کرده نماز کاملش بر چار سمت است
هر طرف رو می کنم تنها تویی در روبرویم
بنده ی یک جرعه ی جام توأم خواهی نخواهی
می دهی باخون دل در زیر باران شتشویم
هم تو را گم کرده ام هم خویشتن را سالیانیست
هم خودم را هم تورا درخوشتن درجستجویم
عاشقت هستم نمی دانی !نمی دانم که باید
علت دلواپسی های تو را در خود بجویم
بشکن این پیمانه ی عاشق کشت را که سرآخردست از دیوانه بازی های تو باید بشویم
دست از دیوانه بازی های من باید بشویی
شاید اینگونه از احوالت خودم چیزی بگویم
*سید مهدی نژادهاشمی
شاعر سید مهدی نژاد هاشمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو