دیریست بال پر زدنم را بریده اند
در چاه مانده ام رسنم را بریده اند
.
مرداب های تلخ غم اندود بی کران
تقدیر ته نشین شدنم را بریده اند
.
آواز مرگ می رسد از هر زبان به گوش
حتی قواره ی کفنم را بریده اند
.
من شعر بی عبارت عشقم که ناگهان
تا لب گشوده ام سخنم را بریده اند
.
تا چشم کار می کند از هر طرف تویی
افسوس راه آمدنم را بریده اند
.
سید مرتضی موسوی
سیزدهم خردادماه نود و پنج
در چاه مانده ام رسنم را بریده اند
.
مرداب های تلخ غم اندود بی کران
تقدیر ته نشین شدنم را بریده اند
.
آواز مرگ می رسد از هر زبان به گوش
حتی قواره ی کفنم را بریده اند
.
من شعر بی عبارت عشقم که ناگهان
تا لب گشوده ام سخنم را بریده اند
.
تا چشم کار می کند از هر طرف تویی
افسوس راه آمدنم را بریده اند
.
سید مرتضی موسوی
سیزدهم خردادماه نود و پنج
شاعر سید مرتضی موسوی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو