دریای من شدی و کناره شدم تو را
نزدیکتر چو دور نظاره شدم تو را
دایم صدای نبض تو را نوش میکنم
آن سان که بیشمار شماره شدم تو را
سرمیزنی به سینهی خاموشیام مدام
هربار و بار و بار و دوباره شدم تو را
آمدْ گریزِ تو شده تکرار روحِ من
چو هست ِ نیستی که دو پاره شدم تو را
گفتی که ابروان واشاره به حکم توست
آن استعارهام که اشاره شدم تو را
با خویش میسرایی و خاموش با منی
انگارِ سنگ و سنگنگاره شدم تو را
2
میرفت تا شرابیِِ او آرزو بَرَد
حتی نشد که پیرهنش را به بو بَرد
آن سر خوشی که سیطرهی تاک در وی است
رخصت نداد مستی او غیر بو بَرد
تکْ گردْ آفتاب زخود میشود به خود
کس نیست تا که گوی به میدان از او بَرد
از چشم تا به چندمِ رعنا نشسته است؟
این شیوهای که دل ز همه سوی سو بَرد
با خویش مینوازد و با خویش نو شود
صدرا چگونه راه بدین گفتگو بَرد
3
آن دم که شور عشق تو را بار میشود
غوغا تکلمی است که تکرار میشود
وقتی که میوزی سوی آشوب گیسوان
شب از تمام غائله سرشار میشود
هر قطرهای چکد ز سر انگشت شیر تو
امکان لحظهای است که کشدار میشود
ماه از کدام سمت تپش ها دمیده است؟
کاین گونه چشمهای تو تبدار میشود
من تا خزانِ گسترهی زرد میخَزم
خورشید از پگاه تو بیدار میشود