باد وبوران وفلک هم پایه و پیمان تو
جنگ دارد بادلم دنیا و دل حیران تو
میکشم ناز جهان را بهر وصلت دلبرا
عالم وآدم فدای نازِ آن چشمان تو
گربیایی و ببینم گیسوانِ عنبرت
میدهم جانم برایت ؛دیده ام قربان تو
موی مشکین را مزن شانه دلم رامیبری
میکِشاند تاب گیسویت مرا زندان تو
شعله برجانم زند آن تیر مژگانت نگار
میهراسم ازنگاه مست و پُر طوفان تو
با نوای بینوایی گفته ام راز دلم
حال وروزم راببین میسوزم ازهجران تو
#س احمدوند
شاعر سکینه احمدوند
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو