بر حال نزارم بخدا جور روا نیست
بر این دل غمبار وغمین طعنه سزا نیست
بیمار توام جزتو مرا نیست دوایی
آنگونه غمینم که مگو خنده چرانیست
از اشک دو چشمم تو ببین حال درونم
حال دل دیوانه که کارش به خطا نیست
دل بستم و تاوان دل عاشق من شد
پرخون شده و لحظه ای ازغصه جدا نیست
حالا که شکستی دل مارا به جفایت
برزخم دلم طعن وملامت که شفا نیست
وقتی که زدی خنجرکین جان ودلم را
گفتم که بزن ازتو امیدی به وفا نیست
آخر زچه رو با دل زارم به فریبی
در قلب چوسنگِ تو مگر مهرخدا نیست
#س احمدوند
شاعر سکینه احمدوند
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو