عاشقت گشتم ،شدم بردرد عشقت مبتلا
باز کردی با محبت دستهایت را عزیز
گفتی آهسته به گوشم ؛دردوغمها رابریز
بعدازآن ایام دوری گریه های بی شمار
خوش خزیدم من به آغوشت چومرغی بیقرار
شادمانی می نمودم دست در دستان تو
باورم هرگز نمیشد ،دیدنِ چشمان تو
آنچنان خوشحال بودم باتماشای توباز
حرفهایم پر زعشوه شکوه هایم پرگداز
گیسوانت را گرفتم بوسه بر رویت زدم
لب گشودی :نازنین من بگو آیا بَدَم ؟؟
گفتمت ازهجر توماتم سرا شد خانه ام
رفتی ویران نمودی منزل و کاشانه ام
روزها اندر فراقت گریه سر دادم چوابر
شب نخوابیدم زِدلتنگی ،نبودم هیچ صبر
آمدی حالا ولی نادم شدی بخشیدمت
مثل جان خویش امشب دربرِ خودگیرمت
خواب بود وغرق در رویای دیدارت دلم
گاه بیداری فقط اشک فراقت حاصلم
کاش در رویا فدایت میشدم باقلبِ زار
تابه بیداری نبینم هجرو چشمم اشکبار
#س احمدوند
شاعر سکینه احمدوند
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو