قالب شعر: شعر نیمایی
غروب بر دروازه پاییز
ایستاده است
نیلوفر های آبی احساس
بخار رنگی عشق را
در جام شفق سر می کشند
پنجره آسمان بسته می شود
و من در مرز غریب مهربانی
با لب های ترک خورده انار ها
همسفر می شوم
موسیقی غمناک غروب
چهره احساس را نوازش می کند
و خش خش برگ های مسافر
در تابش میوه های خوشرنگ
طعم مرگ و زندگی را
به رخ می کشد
خاک در آخرین شیهه پاییز
در سکوتی سرد افتاده
و شاپرک های مهربان
دست های کودکانه انار ها را
می فشارند
سفر های خیال
تا دشت های گم شده
جاری است
و هزار دانه لبخند انارستان ها
در دامن اندوه چمن ها
سرازیر می شود