طلعت خیاط پیشه
چه با من می کند هر شب مرور ِ حس ِ تنهایی
دلم آئینه ی دق شد ، چرا آخر نمی آیی؟
هوا بوی نفس دارد ، شقایق می زند پرپر
چمن رقص ِ غزل دارد میان ِ شور و شیدایی
تماشا می کنم در خود ، مرور ِ استقامت را
نه مانده طاقت ِ صبری نه احساس ِ شکیبایی
چه میشد با دلی تنها ، تو گاهی همنفس بودی
و می خواندی برای من غزلهای هم آوایی
کویری تشنه ام تشنه ، مرا مهمان ِ دریا کن
بگو شعر طرب خیزی بگو از عشق ِرویایی
تو میدانی که سر سبزی گواه ِ ِعشق و ایثار است
شکسته شاخه ی الفت بگو شعر ِ اهورایی
سپه سالار ِ احساسی در این فقر سر اندازی
هوایی کرده ای ما را چرا آخر نمی آیی ؟
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران