تلخ کردی ای عزیز این کام را با رفتنت
جمله از آغوش گفتی، پس چه بود آن گفتنت؟
جمله از آغوش گفتی، پس چه بود آن گفتنت؟
زیر باران منتظر ماندم که می آیی، ولی
رفتی و باران بشست عطر خوش بوی تنت
شب فراق کوچه ها هر دم سراغ از من نمود
آن چه داند که مرا مانده به یاد بوسیدنت!
این چه جرمی و جزایست که شد تقدیر من
بی قراری می کنم، دست من است و دامنت
من نبودم این تنی، تنها میان تن جدا
خود نمودی من جدا از این و آن، با بودنت
ساکن شهر سکوتم این غزل خاموشی ست
خوش خیالی می کنم گاهی به یاد ماندنت
شاعر سپهر صادق سمیعی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو