فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 18 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

سيد محسن پرپين چي – افسانه عشق

خنده كردي و ندانستي جهانم تازه شد
عاقل بي ادعا با عشوه ات ديوانه شد

اينكه وهم است يا خيال اينست سوال
شمع هر محفل بگو حالا چرا پروانه شد؟!

شب به شب از ياد تو دلشوره ها ايد برون
غرق در امواج قلبت عاقبت جانانه شد

بيت اول را تو گفتي در مه الود زمان
ياد ان لحظه برايم بي سبب شرمانه شد

عقل و دين حيران و عاجز از شكاف
اين دل پر مدعا از بي جوابي خسته شد

اي غزال هر غزل هاي شبانه ، بي دليل
اخم كردي و چرا دنياي من ويرانه شد؟

ترسِ از رسوايي و تهمت امانم را بريد
ميشود با اين همه خوبي به تو بيگانه شد؟

من كه دانم عاقبت غم چيره گردد در فضا
پس چرا افسانه ي عشقت برايم خانه شد؟

شاعر سيد محسن پرپين چي

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو