الا ای خطیبی با فرّ و هوش
چرا گشتهای چند روزی خموش
برافراز قامت زبان برگشا
ز شهنامه گو قصهای دلگشا
ز شهنامه گوی و ز شهنامه خوان
اَلا ای خردمند روشنروان
به تصحیح شهنامه کوشیدهای
ز جام خرد باده نوشیدهای
ز جان و دل اینک دگرباره کوش
مبادا که گردی در این رَه خموش
یکی عهد بستی که تا سالیان
ز شهنامه گویی سخن هر زمان
کنون عهد خود را وفادار باش
در این ره دوباره علمدار باش
بهاران عمرت چرا شد خزان
چرا شد خموش آن گرانمایه جان
ادبدوستداران این سرزمین
به سوگ تو گشته سراسر غمین
دریغا ابوالفضل با فرّ و هوش
کنون آرمیدی و گشتی خموش
روانت به مینو بُوَد شادمان
به ایرانزمین یاد تو جاودان