سوختم از غم دل هر شبه پر پر زده ام
تو که رفتی و ندیدی که به هر در زده ام
دست من گیر که این دست همان است که من
بار ها در غم هجران تو بر سر زده ام
آه …عاشق نشدی درد نمی دانی چیست
سیم گفتی؟من سرگشته به آخر زده ام
توی این شهر گمانم که وفاداری نیست
پرسه در کوچه ی این شهر سراسر زده ام
هر که خوش خط و نگارست نویسد یک شب
خنجر از پشت همان یار و برادر زده ام
سرگشته
….. ….. ……….
خبر آمد که به سر شور زلیخا داری
یار سرگشته کجایی که تماشا داری
مرده را زنده کنی جان به جهان افزایی
تو که هر شب نفس و روح مسیحا داری
سرو در قامت بالای تو وا مانده هنوز
تو چناری قد و بالای فریبا داری
“دیگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب
آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری”
جز تو در این دل بیچاره کسی خانه نکرد
خوب و خوش باش عزیزم که در او جا داری
سرگشته
شاعر سهراب عرب زاده.سرگشته.
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو