سر به زانو هم نشستن پیش جانان عیب نیست
ناله کردن در نبود ماه تابان عیب نیست
آرزویِ مرگ دارم خسته ام از زندگی
توی دنیا آرزو هم بر جوانان عیب نیست
چهار فصلِ زندگانی ظاهرا پاییز هست
دل بریدن بی هوا در مهر و آبان عیب نیست
جوخه ی اعدام امشب آرزو دارم همین
خودکشی با قرص شاید باشد آسان عیب نیست
هیچ کس از درد من اصلا ندارد اطلاع
می کنم راحت خودم را بی تو پنهان عیب نیست
سرگشته
………….
…..
درد دارم در و دیوار زبون اومده وم
چه بگُم احمد غمخوار زبون اومده وَم
کاش یاوی که بگُم دردمه درمونی نی
غم و دلشوره و آزار زبون اومده وَم
محرمِ راز نسی تا که بگُم دردمه سیش
دله سرگشته ی بیمار زبون اومده وَم
قوم خیشل همشون بدتره صد مارن سیم
نیش ها خردمه تا مار زبون اومده وَم
درد دل بُی که کُنم نی دَ رفیقی بخدا
چه کنم آدمه تو دار زبون اومده وَم
سرگشته
شاعر سهراب عرب زاده.سرگشته.
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو