بی هوا هم رفت با رفتن توانم را گرفت
“عشق جانسوزی که جانم داد جانم را گرفت”
سوختم خاکسترم را باد با خود می برد
در جوانی آمد و هر دو جهانم را گرفت
با چه حالی در پی ات سرگشته می گردم هنوز
در نبودت درد دوری هفت خوانم را گرفت
در رفاقت لاف مردی می زنی مردانه باش
نارفیقی خشک کرد آب دهانم را گرفت
آخرش زهرِ خودت را ریختی خوش خط و خال
زهر عشقت مغز سر تا استخوانم را گرفت
سرگشته
شاعر سهراب عرب زاده.سرگشته.
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو