رفتيم كه سر بر سر چوگان تو بازيم
با خوب و بد عشق تو اي دوست بسازيم
عمريست به اميد گذشتي كه نكردي
در گوشه اي از خاك زمين دست درازيم
گمراه و خرابيم نشانش كه زمانيست
گفتي كه فرود آ و هنوزم به فرازيم
خاكيم كه در قعر دل آتش دوري
تفتيده به داغ تو و در سوز و گدازيم
تو خالق زيبايي و در مسند نازي
ما بنده ي بيچاره و در عين نيازيم
وصف تو نه كار من و نه جنس بشر بود
ديريست در اين بحث همه سفسطه بازيم
ترفند غزل بين كه دگر چاره ي ما نيست
بايد كه در اين بازي عشق قافيه بازيم
تخريب كنيم خانه ي ويرانه ي دل را
تسليم تو اينبار دگر كاخ بسازيم
آدم شده بر سجده ي آغاز ملايك
تا صبح ابد بلكه بنازيم و بنازيم ….
رفتيم كه سر بر سر چوگان تو بازيم
با خوب و بد عشق تو اي دوست بسازيم
عمريست به اميد گذشتي كه نكردي
در گوشه اي از خاك زمين دست درازيم
گمراه و خرابيم نشانش كه زمانيست
گفتي كه فرود آ و هنوزم به فرازيم
خاكيم كه در قعر دل آتش دوري
تفتيده به داغ تو و در سوز و گدازيم
تو خالق زيبايي و در مسند نازي
ما بنده ي بيچاره و در عين نيازيم
وصف تو نه كار من و نه جنس بشر بود
ديريست در اين بحث همه سفسطه بازيم
ترفند غزل بين كه دگر چاره ي ما نيست
بايد كه در اين بازي عشق قافيه بازيم
تخريب كنيم خانه ي ويرانه ي دل را
تسليم تو اينبار دگر كاخ بسازيم
آدم شده بر سجده ي آغاز ملايك
تا صبح ابد بلكه بنازيم و بنازيم ….
سميراعطايي
شاعر سمیرا عطایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو