فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 19 شهریور 1403

سمانه خلف زاده

1

زیر باران آمدم تا با خودش نجوا کنم
چتر را بستم که چشمم  را به رویش وا کنم

از زمین آنقدر دلگیرم که دیگر می روم
کفش های آسمان را چند لحظه پا کنم

خوشه ای گندم مرا تا شوره زاری دور برد
آی ادمها نباید شکوه از حوا کنم؟

اوست محیا و مماتم اوست حیا لا یموت
بخشش او شد سبب تا خویش را احیا کنم

بخشش و مهرش نگاه عیب پوش و روشنش
من کدامین لطف را در دفترم انشا کنم؟

این غزل نذر خدا بود و خود او خواست تا
اخر این شعر را با یا علی امضا کنم

هر کسی پرسید جایت را شنید انی قریب
او قریب و من غریبم مضطرم امن یجیب؟

سمانه خلف زاده

2
مجروحونَ و جَرحُنا یشهد
نَقصُدُ للموتِ الي المَقصَد
عزمُنا باقٍ لن نتردد
في مكتبنا الدنيا مشهد
قلبنا مجروح        دمنا مسفوح
@@@

فَبايدينا علم الوحده
لا لن نخضع..بل نتعله
فی نهج حسینٍ قد سرنا
لن نَقبَل هيهاتَ الذِله
فی المیدان    کالطوفان
@##
نتحدي الموتَ ولا نرهب
نارٌ فی هیبتنا تلهب
كُلنا عباسك يا زينب
لِوِلاكِ بِالدَم نتخصب
نطرُد الارجاس      كلنا عباس
@@
مجروحون و نصبردوما
وعلی نهج الوحده نبقا
تأتي النصرةُ مهلا مهلا
وَ نَري عَلَمُ الغايبِ جهرا

للحق نجیب   الصبح قريب

سمانه خلف زاده

3
گــــیرم هـــزار شعلہ (بیفتد) بہ جان من
سوزد
در آتشــــے همه ی دودمــان من

از ضـــربہ هاے مــمــتد شـــلاق،بـر تـنم
حـــتے اگـــر شکستہ شود استخوان من

زنــده درون خـــاڪ گــذارند تـــا شود-
مانــــند دخـــتـــران عــرب داســتان من

با صـــد هـــزار تهــمت اگر روبرو شــوم
هر روز را به روزه نشیند زبان من

با مــن تـــمام شهـر اگر دشــــمنے ڪنند
یا دشمنم  شــوند هـمہ دوستان من

یڪ تــار مـــوت را بہ دو دنیــا نمیدهم
زیباتـــرین  سـتاره ی  هفت آسمان من #سمانه_خلف_زاده

4
در مه قدم برداشتم تا تو وقتی رسیدم صحن باران بود
حال عجیبی داشت گلدسته لبریز از آیات قرآن بود

باران می آمد ناگهان دیدم رنگین کمان روی حرم پل زد
دیدم که:والشمس بحسبانٍ خورشید بالای شبستان بود

آباد شد دنیای ویرانم آرامشی گل کرد در جانم
آرامشی که قبل طوفان نه آرامشی که بعد طوفان بود

از دور دیدم یک  کبوتر را که دور میشد از حرم اما
در چشمهایش شوق جریان داشت شاید که در فکر خراسان بود

دور ضریحت نور پیدا بود در اشک مردم شور پیدا بود
میخواست مشهد را زنی از تو…این تازه یک تن از هزاران بود

معصومه اخت الرضا المعصوم  نطلب شفاعه منک یا حورا
روی لبان زائرت بانو  این حرفها پیدا و پنهان بود

بانو قسم به چشم دریایت به قطره قطره اشک زیبایت
زیر قدوم تو گلستان شد قم پیش از آن تنها بیابان بود

دیده تو را چشمم هر آیینه هر بار در ایوان آیینه
از لطف تو شبهای آدینه در شهر من،آیینه بندان بود

من نورکم کل الوطن معمور شیراز ،مشهد،قم سه شهر نور
اما مدینه….زادگاه تو ای کاش آن هم جزو ایران بود

#سمانه_خلف_زاده

4
.

خواندن روضه ات از بس که جگر میخواهد
کار هر بی هنری نیست هنر میخواهد

یاکریمی به تمنای کریمی که تویی
پرشکسته ،به بقیع آمده، پر میخواهد

ابرها روی مزارت دلشان میگیرد
باد هم از سر کوی تو خبر میخواهد

گرچه بی شمع و چراغ است مزار تو ولی
شب ماتم زدگان از تو سحر میخواهد

ای وجودت همه اکسیر نفهمیده تو را
یارت از دشمن اگر کیسه ی زر میخواهد

حرز بازوی پسر داشت نشان ازینکه
سرفرازی همه جا اذن پدر میخواهد

صحبت از عاشقی قاسم و عبدالله است
صحبت از وادی عشق است که سر میخواهد

روضه ات با جگر و تشت فقط کامل نیست
روضه ات بی کسی و  کوچه و در میخواهد

تشنه ی حُسن تو هستند حَسن مرثیه ها
شاعر از چشمه ی چشم تو نظر میخواهد

#سمانه_خلف_زاده

.