فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

سلیمان محمودی مقدم – اسیر تقدیر

فتاده در قفس سرد و تنگ تقدیرم
دگر به کار نمی آید عقل و تدبیرم
نفس نمی رهد از نای و برنمی گردد
اثر نمی رسد از ناله ی نفس گیرم
کمان کشیده، کمین کرده، در پی ام تقدیر
کمند جور فتاده به پا چو نخجیرم
نه صلح بینم ازاو و نه قوتی به گریز
چو صید زخمی افتاده می زند تیرم
جز این قدر نتوانم کشید ذلت عمر
چه سالهاست که در دام این هوس گیرم
نسیم وار، در این محبس ملال انگیز
برای رفتن از اینجا بهانه می گیرم
تو ای نهایت تقدیر هر چه هست، ای مرگ
بیا تو را به دو صد شوق در بغل گیرم

شاعر سلیمان محمودی مقدم

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو