در حـدیـثِ قُـدسی وقـتِ صبا
دیده ام این نکته را من از قضا
بر دلم بنشست و حیف آمد مرا
تا نگویم این حدیث را بر شما
این ندا آمد به عیسی ای مسیح
گو به آنان گشته اند از ره جدا
بنـده ام بـرگـرد نازت میکشم
دیـده بـر ره دوزم از بهرِ عطا
من که احسان و کرم دارم به تو
لج مکن با خود به سوی من بیا
دیده ام این نکته را من از قضا
بر دلم بنشست و حیف آمد مرا
تا نگویم این حدیث را بر شما
این ندا آمد به عیسی ای مسیح
گو به آنان گشته اند از ره جدا
بنـده ام بـرگـرد نازت میکشم
دیـده بـر ره دوزم از بهرِ عطا
من که احسان و کرم دارم به تو
لج مکن با خود به سوی من بیا
شاعر سلیمان ابوالقاسمی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو