حجم هیچ برگي در انتشار گيج باد
گریه های نوزادی در میان خون و درد
مرد خسته ای آرام روی تخت جان می داد
در جدال نافرجام بین عشق و آزادی
سیب قرمزی باز از اوج شاخه می افتاد
اختیار جان کندن در جهنمی از جبر
خسته ام از این بازی اجتماعی از اضداد
ردّ پای نقاشی مانده بر گلوی بوم
می کشد تو را دیوار می کشد مرا فریاد
تو شبیه شیرین و من خود خود فرهاد
می کشد مرا آخر این جهان بی بنیاد
لکه های گرم خون روی برف دی ماهی
گونه های خشک ابر در تعصب مرداد
از حلول فروردین تا غروب پاييزان
چرخ می زند این سیب تا ابد سقوط آزاد
جلوه می کند هر دم نو به نو بت عیار
عقده های دام اش را پهن می کند صیاد
فیلم می کند ما را با فرشتگان اش باز
بی صدور پروانه بی مجوز ارشاد
باز هم گلوی من تازه داشت وا می شد
ناگهان و بی تاخیر هاتفی ندا در داد :
هی سکوت کن سلمان تا نداده ام … ( سرفه )
ختم کن غزل را با ؛ « عيدتان مبارک باد »
۲۵ اسفند ۱۳۹۵
شاعر سلمان مولایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو