پرستش مددی
غم آمده کنار دلم ضجه می زند
من مانده ام که درد دلم را کجا برم
من مانده ام که سلسله داغ و درد را
تا کی شبیه آینه طاقت بیاورم
افتاده است مرغ دلم پا نمی شود
بغضم دوباره حنجره ام را شکسته است
از غم همیشه خاطره هایم سیاه نیست
هرچند غم همیشه کنارم نشسته است
تا آسمان به ساحت اندوه می رسد
دریا برای خودکشی ام خیره می شود
دنیای من بدون تو دارد سکوت من
چون شام بی ستاره ی غم تیره می شود
در من بسوز شائبه های گناه را
تا در نگاه سبز غزل بارور شوم
غمها مرا احاطه ی اندوه کرده اند
بگذار تا برای لبت تازه تر شوم
ای عشق با تو همدم دریای غم شدم
بگذار تا نگاه تو در من غزل شود
بگذار شرح حال من و عشق پاک من
بالاترین بهانه ی ضرب المثل شود
ذوق “پرستش ” است نگاهی پر از غزل
دریا پر از هوای حواصیل چشم توست
تا کعبه در مسیر خطرهای جغدهاست
این آسمان شکوه ابابیل چشم توست
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۱۵
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران