نکن ای بی وفا مهرت ز من سلب
بسوزم از غمت همواره در تب
نمیدانم ولی دزدیده ای تو
دلم را ناگهان در پاسی از شب
وجودم را گرفته مهر و عشقت
ندیدم در وجودت دین و مذهب
خدایا کن رهایم از غم او
جدایم کن از این دیوانه یارب
بترسم از جزای روز محشر
دهد کاری به دستم این شکر لب
که جبرانش نباشد در ید من
بگردد بس جفا در حق مطلب