فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 3 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

سعید هرمزی – سحر سیاه

شبی که تلخی وی کام من دگرگون کرد
دل مرا چو جگر همچو کاسه ی خون کرد

شبی که بی مهِ رویش چو قیر مظلم بود
مرا فتاده ی صحرا غریب و محزون کرد

جنایتی که عدو بر منش تمنا داشت
ببین که شام جدایی به بنده افزون کرد

شبی که بین من و مه حجاب و فاصله شد
مرا به سحر سیاهش چو مار افسون کرد

دو دیده ای که نظر بر مهِ رخش میداشت
شب فراق برآمد وُرا چو جیحون کرد

شبی که جان مرا در ازای وصلش برد
مرا به بیع وصالش دوباره مغبون کرد

سعید و ماهِ وی از قصه های شیرین بود
شب فرااااااق یکی را زِ قصه بیرون کرد

شاعر سعید هرمزی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو