باد از دهان پنجره ، بي پرده مي خواند بمان
درسر نميگنجد تويي، شوريده عقل من چنان
از من نميپرسي دلا ،تا كي كجا مستي چنين
مستم به رویت دلبرا ، کی میکنی ترک جهان
در پیش من هستی و هی ،از خود سرابم داده ای
من تشنه ی روی توام ، آری همین آری همان
ديدم تو را در شهر عشق ، آخر چرا حاشا کنی
از من نمی آید سخن ،جز وصف تو ابروکمان
من می نویسم از تو دل ، اما نمی خوانی مرا
از پيش ما هم مي روي، گيسو زرودامن كشان
چشمم به چشم آسمان ، ذکری برای ماندنت
چشمان تو امید شب، ماه از تو میگیرد نشان
اما نمی فهمد دلم ، با گریه می گوید خدا…
اي دلبر ابرو كمان، با ناز و صد آه و فغان
بگذشتم از تو بگذری ، از حال ما فردا مپرس
بیخود ترازمجنون منم ،شورین سخن شیرین بیان
درسر نميگنجد تويي، شوريده عقل من چنان
از من نميپرسي دلا ،تا كي كجا مستي چنين
مستم به رویت دلبرا ، کی میکنی ترک جهان
در پیش من هستی و هی ،از خود سرابم داده ای
من تشنه ی روی توام ، آری همین آری همان
ديدم تو را در شهر عشق ، آخر چرا حاشا کنی
از من نمی آید سخن ،جز وصف تو ابروکمان
من می نویسم از تو دل ، اما نمی خوانی مرا
از پيش ما هم مي روي، گيسو زرودامن كشان
چشمم به چشم آسمان ، ذکری برای ماندنت
چشمان تو امید شب، ماه از تو میگیرد نشان
اما نمی فهمد دلم ، با گریه می گوید خدا…
اي دلبر ابرو كمان، با ناز و صد آه و فغان
بگذشتم از تو بگذری ، از حال ما فردا مپرس
بیخود ترازمجنون منم ،شورین سخن شیرین بیان
شاعر سعید مختاری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو