جلای چهره ی جان شد قرائت سحری
تلاوتی بنما تا لطافتی ببری
ز کِید وسوسه ی نفس،آن گه آسایی
که چل شب از ته دل بر نُبی کنی نظری
ز صد هزار فواید که در تلاوت اوست
یکی کمینه از آن هاست دفع هر خطری
چو حق گزید زبان لطیف تازی را
تلاش کن که کنی فهم این زبان قَدَری
هر آیه اش که جلای دل مسلمان است
به جان و جامه ی شیطان در افکند شوری
کمالِ عافیتِ صِرف، قاف قرآن است
گر از گَریوه به سیمرغِ عشق خوش بپری
معلمت چو بیاموخت این کلام شریف
تو هم برای خدا شو معلم دگری
برای آنی اگر شد میسر این توفیق
به یاد آر تو آنی اثیم بی خبری
2
بردار سر از گردن منصور به داری
جز مرگ منیّت نبود سر که برآری
سوزید تنش را که در این خانه ی وحشت
جان گوهر والاست و این خانه اجاری
از قیمت دل گر نخری تحفه ی عرفان
دیگر ننهد نقد دلت یار،عیاری
رو آر چو منصور به سربازی و مارا
کن شامه معطر ز تماشای شراری
ما را به گل باغ جهان گو که چه حاجت
چون گل چو شرار جگر خویش درآری
جان را شکنِ زلف تو شیدای جهان کرد
زان شامه ی گیسو که دهی باد بهاری
هر روز کنی صید دل ما به طریقی
باشه چه کند در قِبَل باز شکاری
ما را که اثیمیم و نظر باز و گنه کار
شاید اگر از شمع هدایت به ره آری
3
چون خزانه دار خلق است آن که خواهد مال را
طالع فرخنده خواه و بخت فرّخ فال را
بر سریر خنده بنشان خاطر افسرده را
تا نهی بر فرق فکرت افسر اقبال را
فارغ از اوهام سرگردان پر ابهام شو
در ره اندیشه مشکن شیشه ی آمال را
چون حباب از خویش تا کی پر هوا خواهی نشست
چون نیاری بهر وحدت تاب اضمحلال را
در مرام طفل فرق سیم و زر با خاک نیست
در مناعت گو که دارد همت اطفال را
کار سُستان گوشه گیری در حریم کاهلی است
از حرم برخیز و بس کن گوشه ی اهمال را
یاد پار و غصه ی آینده را خوردن خطاست
ای اثیم از هر دو بازا تا نبازی حال را