گفتم از دست تو وُ خاطره هايت بِگُريزم كه نشد
بگريزم من از اين من كه تويي از تو عزيزم كه نشد
…
چشم در آينه ي بخت خودم دوخته ام باز تويي
آمدم تا كه به انكار تو با خود بستيزم كه نشد
…
شاعران اهل خيال اند و پلنگانه جهيدم هر بار
منزوي وار به پيشِ قدمت شعر بريزم كه نشد
…
يكدم از فرصت اين خواب نصيبم بشود! آنقدَر از-
تو بنوشم كه نماند به تنم جان و نخيزم كه نشد
…
دست بردار و برو از سرم اي ماه بلندم- نه!بتاب
گفتم از دست تو و خاطره هايت بگريزم كه نشد
بگريزم من از اين من كه تويي از تو عزيزم كه نشد
…
چشم در آينه ي بخت خودم دوخته ام باز تويي
آمدم تا كه به انكار تو با خود بستيزم كه نشد
…
شاعران اهل خيال اند و پلنگانه جهيدم هر بار
منزوي وار به پيشِ قدمت شعر بريزم كه نشد
…
يكدم از فرصت اين خواب نصيبم بشود! آنقدَر از-
تو بنوشم كه نماند به تنم جان و نخيزم كه نشد
…
دست بردار و برو از سرم اي ماه بلندم- نه!بتاب
گفتم از دست تو و خاطره هايت بگريزم كه نشد
#سعيد_رفيعي
٩٤
شاعر سعید رفیعی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو