فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

سعید حاجتمند – مثل بختک

نا امید و اسیر ویرانی ، مثل برگی که از درخت افتاد
روی او تا که پلک را بستی، پادشاهی به زیر تخت افتاد

گاه گاهی تلو تلو خورد و پرسه زد در خیال آغوشت
ناگهان عاشقانه اش گم شد،روی این پله بی تو سخت افتاد

مثل فالی میان یک قهوه ! تلخ و تاریک ناگهانی بود
نحس مطلق به لطف یک فنجان، مثل بختک به روی بخت افتاد!

باختش در قمار تو مثلِ ، نوکری که لباس ها را شست
تا که آمد به خانه برگردد،باد چرخید و بند رخت افتاد

راه می رفت و با خودش می گفت ”من نباید مزاحمش باشم
قسمتم بوده این جدایی ها،مثل برگی که از درخت افتاد”


شاعر سعید حاجتمند

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو