شمعِ مَحفلمان بود و چو پروانه به دورش ،تنها میگشتیم …
او خودِ دریا بود و ما ، در پی اَش صحرا میگشتیم …
تَنمان ،پُر شده بود از سیاهی و سنگ و جَرس ،،،
یارِ اَلماس بَدن ،را کنارِ معدن زَر ها میگشتیم …
همه عالم به پیش چَشمم سَرابی ، شد و رفت …
در این بیابان ،در پِی جرعه ای از نگاهِ یار میگشتیم …
درِ خانه اَش بَس صَفایی داشت این عاشق را …
در تمنّایِ وصالش ، قدرِ کاهی به دنبالِ وفا میگشتیم …
کَس ندیدم که به پایَش برسد بَهرِ این بخشندگی …
عاجز و مفلوک در پیِ کَرَم ، جُود و سَخا میگشتیم …
عطش عشق بسوختمان همه روز و همه شب …
وصفِ حال است ،آب در کوزه و ما تشنه لبان میگشتیم …
❄️❄️
شاعر سعیده تفضّلی نیک (باران)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو